سال ۲۰۱۱ میلادی و در دورهای که سر Bioware با سری Mass Effect و Dragon Age شلوغ بود، تعدادی از اعضای این استودیو روی ایدههای جدیدی فکر میکردند و به همین خاطر، از آن جا جدا شدند و استودیوی مستقلی به نام Stoic را تاسیس کردند. این استودیو با الهام از افسانههای نورس (Norse) و اساطیر اسکاندیناوی، دست به خلق اثری به نام The Banner Saga زدند؛ اثری که داستان آن در قالب یک سهگانه روایت شد. در سال 2014 و 2016 قسمتهای اول و دوم عرضه شدند و حال با انتشار قسمت سوم، این سهگانه و ماجراهای قهرمانان آن در نبرد با تاریکی به قدم آخر خود رسیده است.

بزرگترین تهدید بشریت، خود اوست
داستان قسمت سوم درست از همان جایی آغاز میشود که قسمت دوم به پایان رسیده بود؛ کاروان متشکل از انسانها و Varlها (انسانهایی غولپیکر که شاخ دارند و چند صد سال عمر میکنند) و Horsebornها (در واقع همان Centaurها، موجوداتی با بالاتنه انسان و پایینتنه اسب که در بازی نام دیگری دارند) که در قسمت اول حرکت خود را از Skogr آغاز کرده بود، بالاخره به شهر بزرگ Arberrang آخرین سنگر دنیا رسید. تاریکی بیشتر دنیا را فرا گرفته و هنوز در حال گسترش است و از طرفی دیگر، ارتش مخوف Dredge هم در حال فرار از این تاریکی است و هم به نژادهای دیگر حمله میکند. در این بین کاروان دیگر هم که شامل Iver و Juno و Eyvind و جنگجویان دیگر میشود، به درون تاریکی میروند تا بتوانند دنیا را یکبار برای همیشه نجات دهند. در دو قسمت قبل دیدیم که دنیای The Banner Saga چقدر بیرحم و تاریک است. حال این سیاهی و ناامیدی در قسمت سوم به نهایت خود رسیده؛ مرگ نزدیکتر از همیشه است و تمام موجودات با آخرین بارقه امید به آخرین سنگر باقیمانده در دنیا پناه آوردهاند. اما در این بین رذایل درون انسان چون نفرت، کینه و حرص قدرت باز هم او را رها نمیکنند.
همچون دو قسمت قبل، باز هم شاهد روایت داستان در دو خط موازی هستیم، اما اینبار روند و مکانیکها دچار تغییرات شده است. در گذشته روند بازی به این صورت بود که از مکانی به مکان دیگر سفر میکردیم و اتفاقات مختلف در طی سفر رخ میداد. سازندگان با این کار هم دنیای بازی را بیشتر به مخاطب معرفی میکردند و هم دستشان برای گسترش داستان و شخصیتها بازتر بود. اما در قسمت سوم و به اقتضای داستان، این بخش بسیار کمرنگتر از گذشته شده است. خط اول بازی تنها در یک شهر که همان Arberrang است میگذرد و در خط دوم هم دیگر اثری از حیات نیست و همهچیز به بخشی از تاریکی تبدیل شده است. در کنار شخصیتهای قدیمی، شخصیتهایی هم اضافه شدهاند که گرچه تعدادشان اندک است، اما نقش مهمی در داستان ایفا خواهند کرد. این تغییرات روی گیمپلی بازی هم تاثیراتی گذاشته که در بخشهای بعدی به آنها هم اشاره خواهیم کرد. اما در کل داستان بازی همچنان مثل گذشته پرجزئیات و تاثیرگذار است. اگر با این سری آشنا باشید، میدانید که سازندگان بهندرت از کاتسین و صداپیشه استفاده کردهاند و در عوض، بخش اعظم دیالوگها، توصیفات و اتفاقات با متن به مخاطب نمایش داده میشود. اما نویسندگان با مهارت بالای خود متونی بینقص نوشتهاند که بدون نیاز به صدا برای شخصیتها، هر کدام را با ویژگیها و رفتارشان به مخاطب میشناساند و احساسات را در زمان درست انتقال میدهد. البته در قسمت سوم سازندگان با دقت مثالزدنی در سکانسهایی خاص از صداپیشه بهره بردهاند تا انتقال احساسات به اوج خود برسد. از دو مورد دیگر نیز نمیتوان گذشت؛ یکی صداگذاری درست و بهجا که به فضاسازی و تاثیر موقعیتهای مختلف کمک زیادی میکند و دیگری عنصر «انتخاب» در داستان بازی بدون شک یکی از مهمترین نکات قوت آن است؛ چرا که برخلاف بسیاری از بازیها روز که بهطور سطحی به آن میپردازند، عمیق و درگیرکننده است و تبعات دارد. باز هم اشاره میکنم که نویسندگان دنیایی بیرحم ساختهاند که در این زمینه بازی بیشباهت به Game of Thrones نیست؛ در طول سه قسمت پردازش شخصیتها را میبینیم و با آنها خو میگیریم، اما در غیرمنتظرهترین لحظه ممکن تسلیم مرگ میشوند؛ مرگی که شاید نتیجه انتخاب شما باشد؛ این که به جای مسیر طولانی اما امن، مسیر کوتاه ولی خطرناک را انتخاب کنید یا درخواست گروهی در کنار جاده برای پیوستن به کاروانتان بپذیرید، اما بعدتر به شما خیانت کنند. این قضیه در قسمت سوم به واسطه پردازش بیشتر شخصیتهای قدیمی نمود بیشتری پیدا میکند و بهطور حتم مرگ یکی از یاران حتی از لحاظ احساسی شما را درگیر خواهد کرد. پیچیدگی این قضیه به واسطه عنصر «پیشبینی ناپذیری» بیشتر هم میشود. در لحظات متعددی پیش میآید که نمیدانید واقعا کدام انتخاب درستتر است؟ آیا اصلا انتخاب درستی وجود دارد یا گزینهها بین بد و بدتر هستند؟ این غیرقابل پیشبینی بودن و ترکیب با آن با گستردگی نتایج انتخابها، در نهایت داستان و دنیای بازی را به واقعیت نزدیک و کاری میکند که خود را جزئی از آن بدانید.

جایی برای اشتباه نیست
گیمپلی بازی به دو بخش تقسیم میشود؛ مبارزات و مدیریت کاروان. در بخش اول با یک عنوان نقشآفرینی نوبتی هستیم که در قالب محیطی همچون صفحه شطرنج صورت میگیرد. در کاروان شما شخصیتهای خاصی وجود دارند که علاوه بر حضور در داستان میتوانید در میدان نبرد نیز از آنها بهره بگیرید. هر شخصیت دارای سه فاکتور Strength و Armor و Willpower است. فاکتور اول بهطور همزمان قدرت آسیب و میزان جان را شامل میشود و فاکتور دوم هم همان زره است که آسیب دشمنان ابتدا از میزان آن کم میکند. فاکتور سوم هم همان حکم MP را دارد که برای استفاده از قابلیتهای ویژه هر کاراکتر به آن نیاز دارید. در بخش دوم گیمپلی باید کاروان خود را که شامل مردم عادی، جنگجوها و Varlها میشود را در طی سفرهای مختلف مدیریت کنید. بهواسطه پیوستگی میان داستان و گیمپلی در سری، تغییرات داستانی قسمت سوم اثراتی روی بخش دیگر نیز داشته است. در بخش قبل عنوان شد که یک خط داستانی بازی تنها در شهر Arberrang میگذرد. بههمین واسطه بخش مدیریت در این خط داستانی بسیار کمرنگتر از دو نسخه قبل است. مکانیک پرورش سرباز و چالشهای مبارزات که در قسمت دوم شاهدشان بودیم از این قسمت حذف شده است. بهطور کلی، استودیوی Stoic در قسمت اول تمرکز زیادی روی بخش مدیریت داشت و در عوض تمرکز کمتر روی بخش مبارزات، آن را بسیار سخت و چالشبرانگیز طراحی کرده بود. اما در قسمت سوم این قضیه برعکس شده و مبارزات نوبتی بخش اعظم گیمپلی را شامل میشوند. شخصا عقیده دارم این بخش در قسمت اول بیش از حد سخت و در قسمت دوم کمی آسانتر از حد معمول بود و حالا در قسمت سوم بالاخره سازندگان به آن تعادل معقول رسیدهاند. در دو قسمت قبل Dredgeها دشمنان اصلی بودند، ولی حالا و با گسترش تاریکی، دشمنان جدیدی بهنام Warped به بازی اضافه شدهاست که در واقع انسانهای عادی هستند که با لمس تاریکی، تبدیل به موجوداتی وحشتناک شده و به خدمت آن در آمدهاند. این دشمنان خود به چند نوع مختلف تقسیم شدهاند؛ مثلا موجوداتی چهار دست و پا که به داخل زمین میروند و بهصورت پنهانی به شما نزدیک میشوند، یا نوعی که میتواند آرمور و Willpower شما را گرفته و به خودش اضافه کند. در این قسمت برای اولینبار هم میتوانید از Dredgeها در ارتش خودتان استفاده کنید که قدرت بالایی دارند و بسیار به کار میآیند. پس از کشتن این نوع دشمنان ردی از آنها به جا میماند که عبور از آن Willpower کاراکتر را کم میکند. چنین مواردی در کنار وجود موانع محیطی، بهمبارزات تنوع داده تا در دام تکرار نیفتند.

در صورت پیروزی در هر نبرد، به شما حق انتخاب داده میشود تا حداکثر دو دور دیگر آن را ادامه دهید. در صورت ادامه، میتوانید گروه جنگجوهای خود را مدیریت کرده و کاراکترهای تازه نفس را جایگزین کاراکترهای تضعیف شده کنید. در دور آخر با یک غول آخر روبرو خواهید شد که شکست آن پاداش بسیار خوبی به همراه داشت. اما همه اینها به صورت اختیاری است و میتوانید از آن صرف نظر کنید تا مبادا ارتشتان آسیب بیشتری نبیند. طبق معمول و پس از هر مبارزه تعدادی Renown دریافت میکنید که در بازی حکم پول و امتیاز ارتقا را به صورت همزمان دارد و از آن میتوانید برای تامین غذا، ارتقای جنگجویان و خرید آیتم استفاده کنید. در قسمت اول ارتقای سربازان تنها شامل افزایش میزان فاکتورهای مختلف و باز کردن تواناییهای ویژه برای هر کاراکتر میشد و فقط در زمان استراحت میتوانستید انجامش دهید. در قسمت دوم برای هر فاکتور یک قابلیت فرعی در نظر گرفته شد که در دو شاخه تهاجمی و دفاعی قابل ارتقا بود و همچنین پیش از هر نبرد میتوانستید کاراکترها را ارتقا دهید. در قسمت سوم بخشی بهنام Heroic Title اضافه شده که در آن، به هر جنگجو یک لقب و یک مهارت خاص وی اعطا میکنید. با این مکانیک میتوانید کاراکترها را بهتر تقسیم کرده و یکی را به سمت تانک بودن و دیگری را به سمت ساپورت بودن هدایت کنید.
با وجود مکانیکها و دشمنان جدید که به مبارزات تنوع بخشیده و تعادل در سختی، متاسفانه بزرگترین مشکل دو نسخه قبل در قسمت سوم هم دیده میشود که چیزی جز کمبود قابلیت چرخش دوربین نیست. مواقع متعددی پیش میآید که تراکم شخصیتها در بخشی از میدان زیاد میشود و انتخاب یک کاراکتر خاص سخت. اصولا در این مواقع با چرخش دوربین راحتتر میتوانید به کاراکتر مورد نظر دسترسی داشته باشید که متاسفانه این قابلیت به خاطر دوبعدی بودن بازی در دسترس نیست و پیش خواهد آمد که ضربه خود را به دشمن اشتباه وارد کنید. البته بهشخصه عطای این مورد را به لقایش بخشیدم، چرا که گرافیک دوبعدی بازی از منظر هنری بسیار زیبا و چشمنواز است؛ استایل هنری گرافیک برگرفته از آثار Eyvind Earle هنرمند مشهور است که در دهه 50 میلادی روی بسیاری از انیمیشنهای شرکت دیزنی کار کرده بود. آرتیستهای Stoic در این زمینه کاری بهیادماندنی از خود به جای گذاشتهاند و استایل هنری بازی با وجود اقتباس از انیمیشنها آن دوران، تحت تاثیر داستان بازی حالتی جدی و بزرگسالانه دارد که به جا افتادن فضا و اتمسفر کمک کرده است. جزئیات مناظر هم اینبار بیش از پیش شدهاند؛ کافی است تا در همان دقایق اولیه حضور در Arberrang روی محیطهای مختلف زوم کنید تا ببینید طراحان با چه وسواسی بینظمیها و خرابیهای حاصل از جنگ را به تصویر کشیدهاند.

شروع دوباره
ماجراهای The Banner Saga با انتشار قسمت سوم به پایان رسید و سازندگان پایانی شایسته و در خور سری به طرفداران ارائه کردند. داستان و روایت بازی در برخی مواقع آن قدری خوب است که آرزو میکنید کاش سازندگان توانایی این را داشتند تا بیشتر از کاتسین و صداپیشه بهره ببرند. استودیوی Stoic با ساخت این سهگانه باری دیگر ثابت کرد که در صنعتی که شرکتهای بزرگش دنبال پول و سود بیشتر هستند، با تیمی کوچک و مستقل میتوان کارهای بزرگی کرد. این سری با داستان و شخصیتهای عمیق و پیچیده و انتخابهای درگیرکنندهاش، بدون شک در ذهن مخاطبان خود باقی خواهد ماند.
همچنین میتوانید بررسی بازی The Banner Saga 3 را در شماره ۱۳۲ مجلهی بازینما مطالعه نمائید.