اگر بشر میتوانست فرهنگ دههی 80 میلادی در آمریکا را تبدیل به قرصی برای علاقهمندان به آن دهه بکند تا پس از مصرف آن همه چیز را دربارهی آن سالها بدانند، و اگر سریالهای تلویزیونی موجوداتی جاندار بودند که میتوانستند نفس بکشند و بخورند و بیاشامند؛ و یک روز این قرص را مصرف میکردند؛ ماحصل این خیالپردازیها میشد. «اتفاقات عجیب»، سریالی که فصل اول آن سال گذشته پخش شد و هماکنون میتوانیم فصل دوم آن را تماشا کنیم.
«اتفاقات عجیب» داستان تعدادی نوجوان است که در یک شهر کوچک به نام «هاوکینز» زندگی میکنند، زندگی این نوجوانان به هم گره خورده است؛ آن ها با هم دوست هستند و تقریبا هر روز یکدیگر را می بینند. یک قتل در شهر اتفاق میافتد و در پی آن یکی از این نوجوانان به نام «ویل» گم میشود. همزمان یک دختر بچهی ناشناس و مرموز که لباس بیمارستان بر تن دارد در جنگل با بقیهی نوجوانانی که به دنبال ویل هستند آشنا میشود. روی دست این دختر، عدد یازده خالکوبی شده است، و دیگران چون اسم او را نمی دانند، او را «یازده» صدا می کنند. بعدتر میفهمیم که این دختر دارای تواناییهای ذهنی خارقالعاده است و مورد سوء استفادهی یک آزمایشگاه مرموز قرار گرفته است که کار آن تولید سلاحهای بیولوژیکی است. یازده بهطور ناخواسته، و با تواناییهای ذهنیاش، دریچهای را رو به بعدی دیگر از دنیا باز میکند و سبب ورود موجودات ناشناخته و مهاجم به شهر می شود.
ماجرای دو فصل سریال، کشمکشی است میان گروه نوجوانان، آزمایشگاه تولید سلاح و کلانتر شهر که همگی در پی از بین بردن و بستن راه ورودی موجودات خبیث هستند. داستان فیلم در اوایل دههی هشتاد اتفاق میافتد، زمانی که آمریکا همچنان در اوج رقابت با شوروی و هراس از سیاستهای آن است؛ موجودات مهاجم و ناشناخته، که تهدیدی برای «خوشبختی آمریکایی» محسوب میشوند، میتوانند نمادی از کمونیسم باشند؛ که نیروی تهدیدگر آن روزها محسوب میشد. اما لایهای کمرنگ و اعتراضیتر نیز زیر پوستهی داستان «اتفاقات عجیب» وجود دارد که بیشتر سیاستهای خود آمریکا را نقد میکند. مردم یک شهر کوچک باید قربانی سیاستهای ناشیانهی کشورشان در ساخت سلاح برای مقابله با مهاجمین و بیگانگان شوند، و پیش از آن که آنها بخواهند مردم آمریکا را تهدید کند، این خود دولت و نیروهای نظامی هستند که دروازههای تهدید و خطر را به روی مردمانشان میگشایند.
همزمان و با پیشرفت خط اصلی داستانی؛ بین هر یک از نوجوانان داستانکهایی اتفاق میافتد، گاهی بهاختلاف میخورند و گاهی هم عاشق میشوند. شخصیتپردازی نوجوانان فیلم به بهترین نحو پرداخت شده، و یادآور بچههایی است که همهی ما به تیپهای مشابهبا آنها برخورد داشتهایم، یا در فیلمها و سریالها دیدهایم.

داستین، پسر بچهی خورهی کتاب و همهچیدان گروه است، مایک پسر جسور شجاع و احساساتی گروه است که توجه دختران را به خود جلب میکند، لوکاس، پسر سیاه پوست بسیار محجوبی است که گاهی هم مورد تبعیض قرار میگیرد و ویل کوچک قامت هم که از دیگران ضعیفتر است، نازکنارنجی گروه محسوب میشود؛ دیگران هم هرکدام به نحوی نمایندهی یک تیپ از نوجوانانند. روابط دوستانهای که در این سریال به تصویر کشیده شده، وام گرفته از فیلمهایی مثل «ای.تی»(1982)، «احمق ها»(1985)، «کلوپ صبحانه» (1985)، «کنار من بایست» (1986) و فیلمهای نوجوانانهای است که در دههی هشتاد طرفدار داشتند و توسط فیلمسازانی مثل استیون اسپیلبرگ، جان هیوز، راب رینر و … تولید میشدند.
روایت «اتفاقات عجیب» در پارهای از اوقات دچار آشفتگی میشود. مثلا در یکی از قسمتها، کاملا از خط اصلی داستان کنده میشویم و شخصیت یازده را دنبال میکنیم. او به شهر شیکاگو میرود تا دختری را که مانند او دارای تواناییهای خارقالعادهی ذهنی است و توسط آزمایشگاه ژنتیکی شهر هاوکینز مورد بهرهکشی قرار گرفته است، پیدا کند. این دو یکدیگر را میبینند و مدتی را در کنار یکدیگر میگذارنند و راجع به جدا شدن از خانوادههایشان، و دوران سختی که در آزمایشگاه داشتند با یکدیگر درد دل میکنند. دختر که نامش «کالی» است، یازده را مثل خواهرش میداند و به او پیشنهاد میکند تا با یکدیگر یک تیم تشکیل دهند و انتقامشان را از تمام آدمهایی که مقصر بدبختیشان هستند بگیرند. یازده کالی را در یکی دو ماموریت همراهی میکند، اما پس از مدتی حس میکند که رسالتش در بازگشت به هاوکینز و کمک به دوستانش است. در پایان این قسمت، با وجود این که ساختار سریال شکسته شده و به جای تدوین موازی برای دنبال کردن موقعیت هر شخصیت، فقط شخصیت یازده را دنبال کردهایم؛ اما نتیجهی آن تا آخر فصل دوم سریال عملا عبث و بیهوده میماند. چرا که با بازگشت یازده به شهر هاوکینز؛ ارتباط دو دوست قطع میشود و تا آخرین قسمت فصل دوم هم خبری از کالی نمیشود. به نظر میرسد سازندگان سریال میخواهند شخصیت کالی را از فصلهای بعدی وارد داستان کنند. اما تناقض دومی پیش میآید: پایان فصل دوم یک پایان بسته، خوش بینانه و کامل است که تقریبا در آن تمامی معماها حل میشود. فقط به سبک کلیشهای فیلمهای ترسناک، میبینیم که نیروهای شیطانی هنوز زندهاند و امکان بازگشت آنها وجود دارد. این پایانبندی بیشتر مناسب یک فیلم سینمایی است که ممکن است دنبالههایی برای آن ساخته شود تا یک سریال که همگی منتظر ادامهی داستان آن هستند. «اتفاقات عجیب» در جایی میان یک سریال و یک فیلم سینمایی ایستاده است و این بزرگترین ضعف آن است. خود برادران دافر، سازندگان سریال، هم تاکید داشتند نام سریال، «اتفاقات عجیب – فصل دوم» نباشد، و «اتفاقات عجیب 2» نامیده شود، اما آنها هم نتوانستهاند از شر این دوگانگی خلاص شوند. با این وجود، این ایرادات در برابر تمامی جذابیتهای سریال، قابل چشمپوشیاند. فیلمنامه، روابط شخصیتها، و ارجاعات بینامتنی به دقت طراحی شدهاند؛ این ویژگی از همان ابتدای سریال، و در تیتراژ اول قابل ملاحظه است. طراحی و حروفچینی تیتراژ یادآور طرح روی جلد کتاب ها و پوسترهای فیلمهای ترسناک و علمی- تخیلی دههی هشتاد است. این فضای گرافیکی در ترکیب با موسیقی الکترونیکی سریال، که باز هم الهام گرفته از موسیقی فیلمهای ترسناک دههی هشتاد است، بهخوبی فضای کلی آن را به مخاطب انتقال میدهد. انتخاب و بازی بازیگران هم کاملا تیپیکال، اما موثر است؛ به خصوص در مورد یازده، با بازی «میلی بابی براون» اما هنر اصلی «اتفاقات عجیب»، خلق دنیایی خیالانگیز و بسیار بزرگتر از متن خود سریال است؛ کاری مشابهبا سریالهایی مثل «بازی تاج و تخت»، و فیلمهایی مثل «جنگ ستارگان» و «ارباب حلقه ها».